با سلام
در جهت تطبیق و سبک شدن انجمن تمام مطالب قبلی به قسمت بایگانی منتقل شده
و ازاین به بعد به طور کامل وتمام مطالب شما در موضوعات مشخص خود باقی می ماند.
توجه داشته باشید مطالب خود را با توجه به موضوع و تالار خود قرار دهید.

کد آهنگ

شکلک برای ارسال ها"کلیک کنید"

بازدید از تاپیک : 242
نمایش آدرس تاپیک
http://samen-bosh.ir/Forum/Post/182
اطلاعات نویسنده
محتوای پاسخ

ارسال ها
873
عضویت
12 /8 /1391
محل زندگی
بشرویه
سن
20
یاهو آی دی
پسند کرده
67
پسند شده
19
تاريخچه پديدة «بنيادگرايي» (fundamentalism) به دهة آغازين قرن بيستم ميلادي بر مي گردد و يک پديدة مربوط به دورة مدرن است که توسط پروتستان هاي محافظه کار مسيحي در واکنش به اتفاقات عصر مدرن مطرح شده است. (فروغ جهانبخش و روح الله حاتمي؛ نشريه هم ميهن، 4/ 4/ 1386)
اصطلاح بنيادگرايي بنفسه حامل بار مثبت و ارزندة مراجعه به ريشه ها واصول است. اما موضوع و منظور اين تحقيق تند روي و جمود است که از آن به «راديکاليسم» (radicalism) تعبير مي شود و صرفاً به تبعيت از اطلاق مصطلح امروزي است که بنيادگرايي سر زبان ها افتاده ولي در مراد همگاني تحجر و تندروي است که سزاوار تقبيح است نه اصولگرايي.

اصطلاح بنيادگرايي بنفسه حامل بار مثبت و ارزندة مراجعه به ريشه ها واصول است. اما موضوع و منظور اين تحقيق تند روي و جمود است که از آن به «راديکاليسم» (radicalism) تعبير مي شود و صرفاً به تبعيت از اطلاق مصطلح امروزي است که بنيادگرايي سر زبان ها افتاده ولي در مراد همگاني تحجر و تندروي است که سزاوار تقبيح است نه اصولگرايي.
راديکاليسم مشتق از ريشه «radix» به معناي ريشه و بنياد است، اصطلاحي است که به گرايش تند اشعار دارد. (سيد صادق حقيقت؛ فرهنگ واژه ها، ص295) اگر انسانيت انسان محصول بينش و گرايش او است، گرايش هاي انساني مبتني بر بينش او نسبت به جهان و انسان است و هرچه اين بينش پست و محدود باشد گرايش او نيز به فراخور بينش او متناهي و حقير خواهد بود. راديکاليسم پيامد جهان بيني ناقص انساني است که جز انديشه و ايدئولوژي خود را بر نتافته و نفي مي کند اگر ايدة انکار گرايي که معناي ديگر آن عناد و لجاجت است، به ساحت رفتار کشانده شود، کشنده خواهد شد که کشتار و خشونت راهبرد اساسي راديکاليسم است. اما در جهت مخالف، وارفتن بيش از حد نيز زمينه ساز لاادري گري و پوچ گرايي خواهد شد. سياست تساهل و تسامح و پلوراليسم ديني پرورش يافتة آن جبهه واروي و تفريط است که شکل تکامل يفته تر آن، بي خاسيتي و بي مسئوليتي است. راه ميانه و درست فقط با هدايت وحياني از راه اعتماد بر داده هاي معتبر عقلي و نقلي زير چتر و سيطرة وحي ميسر است.
امروزه گفتمان هاي سه گانة متجمِّد، متجدِّد و مجدِّد (رشاد؛ 1384، ص133) تداعي گر سه رويکرد انسان معاصر به آموزه هاي ديني است که مي توان در ساير حوزه ها نيز تعميم داد؛ يعني بشر امروز يا سنت گرايانه به دين، تاريخ، فلسفه و... پاي بند است، يا نوگرايانه تمام معارف و رسوم سنتي را زير سئوال مي برد و خواهان پي انداختن نظم تازه در تمام زواياي زندگي انساني است و نقادانه و بخردانه وجوه ارزنده سنت و مدرنيته را تلفيق نموده و تفسير سازگارانه از آن دو به دست مي دهد. در اين ميان بنيادگرايي در تقابل با مجددين هيچ نقدي را بر نمي تابد اما بنيادگرايي ديني با گفتمان متجمد رابطة سازگاري و ميانه خوبي دارد، ولي راديکاليسم نژادي مي تواند متجمد يا متجدد باشد و با معيار فضيلت نژادي از چماق جمود و ابزار تجدد، در راه پيش برد برتري طلبي خود بهره ببرد.

ويژگي هاي بنيادگرايي

 
باتوجه به زمينه ها، عوامل و تاريخچه بنيادگرايي مي توان بنيادگرايي ديني را که از آن به راديکاليسم ديني در اين تحقيق تعبير مي شود، به پاي بندي تند روانه به دين تعريف کرد که داراي دو دسته شاخصه هاي ارزنده و ناپسند ذيل مي باشد:
الف- شاخصه هاي ارزنده
1) جهت گيري هاي دين گروانه.
2) روحية استبداد ستيزي.
3) مخالفت با سياست هاي استعماري.
ب- شاخصه هاي ناپسند
1) شديداً باور مند به صحت آّموزه هاي ديني و مدعيات و تفاسير خويش از آن آموزه ها است؛ چون يک جنبش ديني است.
2) شديداً بر سنت و مواريث سلف تصلب داشته و با نگاه قطعي به گذشته و آينده به درستي باورهاي خود اذعان دارد؛ زيرا از راه اتکاء به دين و سنت بازگشت به گذشتة ماقبل مدرن را در سر مي پروراند.
3) نسبت به تجدد و دست آوردهاي آن به ديدة ترديد نگريسته و غالباً با آن سر ناسازگاري دارد؛ چون در واکنش به تمايلات سکولار و ليبرال مدرنيته و نسبي گرايي و کثرت گرايي مدرن پديد آمده است و نقش مدرنيته را تخريب تدريجي سنت ها و ارزش هاي مذهبي مي داند.
4) انحصارگرا است؛ زيرا غير خود را شايستة بهره مندي از مزاياي اجتماعي و انساني نمي داند.
5) اقتدارگرا است؛ چون مي خواهد با تسلط بر جهان مراد خود را استحکام و توسعه دهد.
6) انعطاف ناپذير است و مخالفت ستيزه جويانه را با رقبا دنبال مي کند.
7) شديداً به حفظ ظواهر ديني پاي بند است.
8) عقلانيت گريز است؛ عدم باور به توانايي عقلي بنيادگرا را دچار تند روي و دور افتادن از اعتدال مي کند.
برخي هم سه خصيصة ديگر را براي بنيادگرايي بر مي شمارند:
الف) داراي طرحي براي کنترل بدن زنان است.
ب) يک شيوة کار سياسي است که کثرت گرايي را رد مي کند.
ج) نهضتي است که از ادغام دين و سياست براي پيش برد اهداف خود حمايت مي کند. (ر. ک: سعيد بابي، 1379، ص10 به نقل از گيتا ساگال و ديويس) اما اين سه ويژگي نمي تواند معرف بنيادگرايي باشد؛ زيرا بنيادگرايان فاقد برنامه سياسي- اقتصادي براي جامعه اند و صرفاً از روي ايمان و احساس به دفاع از باورهاي خود مي پردازند.
بنيادگرايي با اين مميزه ها و ساير خصوصيات خود هرچند از آغاز قرن بيستم ميلادي مصطلح شده باشد، ولي سابقة دراز در تاريخ اديان دارد. قرون وسطي و جنبش پروتستان در غرب، خوارج و سلفيه در اسلام و... از مظاهر رواج بنيادگرايي تلقي مي شود.

پيشينه تاريخي بنيادگرايي

نگاه تاريخي به پديده بنيادگرايي روشن مي سازد که اين پديده، محصول کنشهاي تاريخي است و در واکنش به اتفاقات و براي دفاع از هنجارها و اصول مورد پذيرش خود پديده آمده است. نزول اقتدار ديني در غرب پس از رنسانس، سبب شد تا جنبش پروتستان بين سال هاي (1912- 1910م) جزوه هاي را بنام (truth the of testimony A:fundamental) يعني فوندا منتال گواه حقيقت، در برابر تاخت و تاز مدرنيسم و در نقد از ليبراليسم و جانب داري از ايمان خشک و مطلق مبتني بر درک بنيادگرايانه از دين منتشر کند. (ابوالفضل شکوري؛ انديشه جامعه، ش21) بنيادگرايي مسيحي به منظور متحد کردن مسيحيان حول محور مباني اعتقادي و محوري ترين آموزة آن که متيقن بودن کتاب مقدس باشد، شکل گرفت و اکثر گروه هاي فرقه¬اي و تعدادي از تعميد گرايان و پرسبيتري ها و لوتري ها را جزو خانواده هاي فرقه¬اي مسيحيت اند شامل مي شود. (رابرت مک آفي برون، 1382، ص76 و 46)

اما پيشينة بنيادگرايي مصطلح و امروزي در جهان اسلام، به نهضت ها و حرکت هاي سياسي- اسلامي بر مي گردد که در راه ايجاد حکومت اسلامي راه اندازي شده اند نظير جنبش هاي جهادي کهن در آفريقا، نهضت المرابطون در اوايل قرن يازدهم ميلادي با شعار بازگشت به عصر طلايي پيامبر و خلفاي راشيدين، قيام عليه نابرابري ها و بي عدالتي ها را آغاز نمود و بالاخره به تشکيل دولت در مراکش منجر شد و يک قرن بعد در اوايل قرن دوازدهم ميلادي نهضت الموحدين علاوه بر مراکش بر سراسر مغرب و نيز الجزاير، تونس و اسپانيا چيره گشت و زعامت هردو جنبش اسلامي با صوفياني همچون عبدالله بن ياسن و ابن تومرت بود که علي رغم مشي صوفيانه از مکاتب اشعري و ظاهري نيز متأثر بودند (دخانياتي، 1358، ص71) با تصرف مصر، ليبي، تونس و الجزاير توسط امپراطوري عثماني در اوايل قرن شانزدهم ميلادي و حکومت چهار قرن آن بر اين بلاد، نهضت هاي اسلامي نيز تقويت شدند .
مهم ترين جنبش بنيادگرا، جنبش وهابيت در عربستان سعودي است که در قرن هيجدهم ميلادي توسط محمد بن عبدالوهاب (1792- 1703م) ايجاد شد. دعوت او که با شعار «مبارزه با بدعت و خرافه در اسلام و بازگشت به سنت هاي حقيقي» شروع شده بود، با مخالفت هاي زيادي مواجه شد که ناگزير به ترک عربستان و سفر به عراق، شام، اصفهان و قم شد و با رجعت به عربستان و سپس مرگ پدرش عبدالوهاب در (1153ق) آشکارا به تبليغ عقايد خود پرداخت و در (1156ق) به امير آن بلد پناه آورد و سپس به دُرعيه رفت و به امير آن محمد بن سعود پناهنده شد و پيمان دو طرفه ميان آنان منعقد شد که تحت پوشش جهاد در راه خدا به زور شمشير ابن سعود، به پيش روي ادامه دادند و حتي بلاد مجاور نيز از آسيب آنان در امان نماندند و در (1225- 1216ق) بارگاه امامان شيعه در نجف و کربلا تخريب شد و بين 5 تا 20 هزار نفر شيعه کشته شدند (فراتي، 1387، ص201- 119 و بجنوردي، ج8، ص150- 149) و امروز نيز در سطحي نگري، عدم عقلانيت، اعمال تخريبي، فرقه¬اي، تند روي و جمود در عالم اسلام مشهور است.
اما نهضت معاصر و مؤثر که در ذيقعده (1347ق) به دست حسن البناء (1368- 1324ق) در اسماعليه مصر پايه گذاري شد و عنوان «اخوان المسلمين» به خود نهاد و سپس به صورت يک حزب نيرومند ديني در مصر ظاهر شد که به دفاع از ملت فلسطين و مخالفت با پيمان مصر و انگلستان و تلاش براي ايجاد حکومت اسلامي دست يازيد، تا آن که ملک فاروق به دولت تفراشي پاشا دستور انحلال اين حزب را در صفر (1368ق) و دسامبر (1948م) صادر کرد و تفراشي خود قرباني اين دستور شد. با فقدان حسن البناء در جمادي الاولي (1369ق) حسن اسماعيل هضيبي مخفيانه به جاي بنّاء رهبري اين جمعيت را به عهده گرفت و بعد از او عمر تلمساني در (1406ق) و سپس محمد حامد ابونصر، رهبري اين تشکيل فراملي را عهده دار شدند. (فراتي، پيشين، ص217- 212)
مروري کوتاه بر عمده ترين جنبش هاي اسلامي نشان مي دهد که اکثر اين نهضت ها در برابر استعمار و با سرشت سياسي- اصلاحي به وجود آمده اند. به جز جنبش وهابيت، يا جناحي از جبهه نجات الجزاير، يا حزب التکفير در مصر و... که متأثر از وهابيت، مشي بنيادگرايانة مصطلح امروز را تعقيب مي کنند 

نسبت نارواي بنيادگرايي به جنبش هاي انقلابي در اسلام

به هرحال بنيادگرايي نه به مفهوم مقابله با استعمار غربي؛ بلکه به مثابة جنبشي که داراي خصوصيات ذيل است:
1) ظاهر گرايي و قشر گرايي.
2) ستيزه جويي و انعطاف ناپذيري.
3) تصور منجي داشتن و خود را نجات دهنده انحصاري دانستن و دگم انديشي.
4) مردود شمردن کثرت گرايي و به يک معنا بسته، منجمد و متعصب بودن و تک نگري در مسايل سياسي و ديني.
5) نگاه قطعي به گذشته مثل آينده.
6) درک خرافي، تنگ نظرانه و منجمد به مذهب.
7) ناسازگاري با عقلانيت و مظاهر عقلانيت اسلامي.
8) اقتدار گرايي.
9) انحصار گرايي.
10) سخت گيري به امور مذهبي، اجتماعي و...

قلمرو کوچک تري را شامل مي شود و بر احزاب و جنبش هاي اصلاحي، انقلابي و اسلامي که براي دفاع از هويت، حيثيت و حقوق ملت خويش ايجاد شده اند نظير اکثر جنبش هاي اسلامي در لبنان، فلسطين و ساير بلاد اسلامي به هيچ وجه خاصيت بنيادگرايي ندارند و چه بسا اين خصوصيات عمده و ساير خصوصيت هاي يک جريان بنيادگرا در جنبش ها و جريانات غير اسلامي نظير حزب «جاناتا» در هند که فاجعة کشتار و تخريب مسجد بابري را رقم زد و يا ائتلاف مسيحي در غرب و حزب افراطي «ليکود» در اسرائيل و تشکل هاي پيرو الهيات آزادي بخش در آمريکاي لاتين و جنبش هاي نژاد پرستي و اجتماعي غربي و شرقي ديگر که با خشونت تمام و تندروانه در صدد القاي آموزه ها و نفي مخالفان خود است، نيز يافت شود. هرچند وهابيان و دنباله هاي سلفي آنان نظير طالبان و القاعده جزو بنيادگرايان به شمار مي آيند. اما اين بنيادگرايي خشونت پيشه در غرب دموکراتيک، بيشتر از شرق است و چون در غرب مذهب اصالت و اهميت ندارد، جنبش هاي بنيادگراي نژادي، جنسيتي و حتي مذهبي چنانچه در عربستان و يا در چچن، هند و... مسلمانان قتل عام مي شوند، همگي مصاديق بنيادگرايي اند چه عنوان مذهبي، يا مليتي و يا جنسيتي شرقي يا غربي داشته باشد.
چنان که بابي سعيد در کتابش به خوبي تبيين نموده است، اسلام گرايي هرگز با بنيادگرايي مرادف نيست؛ زيرا اسلام گرايي سبب رشد و توسعه و بنيادگرايي عامل عقب ماندگي و نا امني است (بابي سعيد، هراس بنيادين، ص26- 14) بنيادگرايي برچسب نسنجيده و اهانت آميز به جنبش هاي اسلامي- انقلابي و انديشه هاي سياسي- اسلامي معاصر است و چه بسا آلت دست قدرت هاي مستعمر و مجري سياست هاي استکباري آنان نيز قرار مي گيرد همان گونه که طالبان، القاعده و وهابيت چنين اند.


پيامدها

هزينة که بنيادگرايي بر جامعه جهاني، اقتصاد، دين، امنيت، سياست و ثبات آن تحميل نموده است، بي شک بزرگ ترين هزينه¬اي است که يک پديدة اجتماعي- سياسي در پي آورده است. از جمله پيامدهاي تلخ و جبران ناپذير بنيادگرايي راديکال بر جوامع انساني فقر، تفرقه، خشونت و نا امني، ترور و کشتار، مشکلات روحي و رواني، عقب ماندگي و مهاجرت، اشغالگري و تسلط بيگانگان بر ممالک که به پيروي يا بنيادگرايي متهمند، هدر رفتن ثروت ها، امکانات و استعدادهاي انساني، بدنام شدن اديان، سيطره معيارهاي توسعه نيافتگي و... را مي توان بر شمرد. ضمن آن که توليد و تشديد احساس هراس در مستبدان، مستعمران و دين ستيزان و ايجاد روحية پيکارجويي در برابر آنان از عواقب ارزشمند آن است که اگر اين باورمند، با عقلانيت هدفمند و خط مشي هاي قاعده مند و دموکراتيک همراه گردد، قطعا جهان شاهد ظهور مشي معتدل در مسير تحقق آرزوهاي ايده آل انساني خواهد بود.


نتيجه

آنچه از فرايند اين پژوهه مختصر و بررسي پيشينه، زمينه ها و عوامل بنيادگرايي به دست مي آيد اين است که:
دين و به ويژه اسلام سبب بنيادگرايي نمي شود؛ بلکه تلقي ها و تفسيرهاي سليقه¬اي و قشري از دين است که به ظهور پديدة بنيادگرايي منجر مي شود. بسياري از جنبش هاي مردمي که در برابر استبداد و با سرشت ضد استعماري و براي دفاع و صيانت از آموزه هاي ديني به وجود آمده اند و بايد چنين مقاومت هاي دموکراتيک را که ريشه در اسلام گرايي اصيل دارند، از جنبش هاي ستيزه جويي فاقد عقلانيت تفکيک کرد و پيامدهاي ناگوار بنيادگرايي دست آورد خشونت هاي اين قبيل جنبش هاي است که صرفاً از سر احساس و ايمان خودبنياد، اعمال نظر مي کنند.
انتساب و حصر بنيادگرايي صرفاً به دين اسلام، يک اتهام ناروا است و حال آن که مسلمانان قربانيان بنيادگرايي فرقه¬اي در درون جهان اسلام و بنيادگرايي ديني درعربستان، هند، چين، چچن و... بوده اند و امروزه نيز مسلماناني که قرباني حفط شعاير ديني شان در کشورهاي غربي مي شوند، جزو قربانيان رفتار بنيادگرايانة آنانند و هيچ تفاوتي ميان بنيادگرايي منقبض ديني و منبسط ضد ديني نيست.
بنيادگرايي يک پديدة جهاني است؛ از پروتستان مسيحي تا حزب ليکود يهودي يا جنبش وهابيت اسلامي و... در تمام اديان و کشورها، همگي يک طرح براي تخريب، تفرقه، نا امني و نا آرامي دارند. اساساً اصطلاح بنيادگرايي اسلامي، جعل روزنامه نگاران غربي با تشبيه بر بنيادگرايي مسيحي است (لگنهاوسن، 1383، ص475) و در اخير توجه به اين اظهار بابي سعيد نيز قابل تأمل است که: «بايد دريافت که چرا مشکلات جهان پاسخ خود را در اسلام گرايي مي يابند؟» (بابي سعيد، پيشين، ص30) يعني مشکلات جهاني براي پاسخ يابي به اسلام مراجعه مي کنند و اين امتياز مکتب اسلام است، ولي اين که اسلام گرايي چرا به بنيادگرايي منجر مي شود؟، پاسخ آن را بايد در برداشت سطحي و منجمد از اسلام جستجو کرد که «گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟». 


منابع و مآخذ:

1. ابوالفضل، شکوري؛ مقدمه بر بنيادگرايي در اسلام، در انديشة جامعه، ش21.
2. بجنوردي، محمد کاظم؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، بنياد دائرة المعارف، تهران، ج8 ، چ .
3. براون، رابرت مک آفي؛ روح آيين پروتستان، ترجمه: فريبرز مجيدي، نگاه معاصر، تهران، چ1/ 1382ش.
4. بنريل، ديويد سن؛ تاريخ آفريقا تاريخ يک قاره، ترجمه: هرمز رياحي و فرشته مولوي، امير کبير، تهران، چ1356ش.
5. پيتر، مارسون؛ طالبان؛ جنگ، مذهب و نظام جديد در افغانستان، ترجمه: کاظم فيروزمند، نشر مرکز، تهران، چ2/ 1388ش.
6. پي ام، هالت دبليو، دالي ام؛ تاريخ سودان بعد از اسلام، ترجمه: محمد تقي اکبري، بنياد پژوهشهاي اسلامي، تهران، چ1366ش.
7. دخانياتي، ع؛ تاريخ آفريقا، توکا، تهران، چ1358ش.
8. رشاد، علي اکبر؛ دين پژوهي معاصر، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، تهران، چ2/ 1384 ش.
9. زيد آبادي، احمد؛ مرزهاي بنيادگرايي، در شهروند، ش38، چ31/ 4/ 1386ش.
10. سرتوماس، ارنولدر؛ تارخ گسترش اسلام، ترجمه: ابوالفضل غرلي، دانشگاه تهران، تهران، چ1358ش.
11. سعيد، بابي؛ هراس بنيادين، ترجمه: غلام رضا جمشيديها و موسي عنبري، دانشگاه، تهران، چ1/ 1379ش.
12. سيمور، مارتين ليپيست؛ دائرة المعارف دموکراسي، ترجمه: گروهي، وزارت امور خارجه، تهران، چ1/ 1383ش، ج1 و2.
13. عارفي، محمد اکرم؛ جنبش هاي اسلامي پاکستان (بررسي عوامل ناکامي در ايجاد نظام اسلامي)، بوستان کتاب، قم، چ1/ 1382ش.
14. عزيز احمد؛ تاريخ تفکر اسلامي در هند، ترجمه: نقي لطفي و محمد جعفر ياحقي، کيهان، تهران، چ1367ش.
15. فراتي، عبدالوهاب؛ رهيافتي بر علم سياست و جنبش هاي اسلامي معاصر، مرکز جهاني علوم اسلامي، قم، چ1/ 1387ش.
16. گودوين، ويليام؛ پاکستان، ترجمه: فاطمه شاداب، ققنوس، تهران، چ1/ 1383ش.
17. لنگهاوسن، محمد؛ سياحت انديشه در سپهر دين، ترجمه: ، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، چ1/ 1383.
18. موثقي، سيد احمد؛ جنبش هاي اسلامي معاصر، سمت، تهران، چ2/ 1377ش.
19. هراير، دکميجان؛ اسلام در انقلاب، جنبش هاي اسلامي معاصر در جهان عرب، ترجمه: حميد احمدي، سازمان انتشارات کيهان، تهران، چ3/ 1377ش.

منبع : بنیاد علمی فرهنگی صبا
محمد شريف عظيمي

امضای admin


سکوت و دیگر هیچ...

جمعه 19 آبان 1391 - 13:00
نقل قول این ارسال در پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


:: خرید آنلاین شارژ موبایل ::