نشانه در يک تعريف بسيار کلي و موجز "چيزي است که ما به ازاي چيز ديگري قرار ميگيرد و از اين طريق قابل فهم ميشود يا معنايي را تداعي ميکند"براي نمونه کرسي استادي در واقع چيزي جز يک ميز نيست ولي به دليل جايگاه آن در نظام آموزشي دانشگاهي و فردي که پشت آن قرار ميگيرد، به يک "نشانه" يا "ما به ازاي چيزي ديگر" تبديل ميشود. به عبارتي واضحتر کرسي استادي در نظر دانشجويان نشانه اقتدار استاد است. در بياني ديگر در واقع نشانهها و چگونگي کاربرد آنها براي ارتباط ميان انسانها و براي انتقال معنا است (مارتين اسلين، 1375، ص10)
نشانهها هر آنچه را که در فرآيند ارتباطگيري بين انسانها مورد استفاده قرار ميگيرد از جمله تصاوير، کلمات و علامتها را شامل ميشود و معناها در جريان همين ارتباطهاي مبتني بر نشانههاست که منتقل ميشوند. به عنوان نمونه رنگ قرمز در پرچم ايران به قيام خونين مشروطيت و نيز پس از آن به شهداي انقلاب اسلامي اشاره دارد بنابراين رنگ قرمز در اين پرچم حکايت از معناي سرخي خون شهيدان ميکند و بدين ترتيب معناي خاصي را منتقل مينمايد، در حالي که سرخي رنگ يک اتومبيل چنين معنايي را منتقل نميکند.
در جريان "ارتباطگيري" نشانهها علاوه بر معنا، اطلاعاتي را نيز رد و بدل ميکنند. براي نمونه، سبز شدن چراغ راهنمايي اطلاعاتي را در زمينه اجازه تردد وسايل نقليه در اختيار رانندگان قرار ميدهد. در حالي که زرد بودن و سرخ بودن چراغ راهنمايي اطلاعات ديگري را در زمينه ترافيک انتقال ميدهد. در واقع در ارتباط بين انسانها پيامها و مفاهيم موجود در فرآيند ارتباطگيري، "رمزگذاري"[2] شده و مخاطبان اين پيامها را "رمزگشايي"[3] ميکنند. در اين مورد ميتوان پيامهاي رسانهاي را مطرح کرد. يک پيام رسانهاي حاوي مجموعهاي پيچيده از رمزگان است که در تقابل با ذهن بيننده، شنونده يا حتي خواننده، رمزگشايي شده و معاني مورد نظر به مخاطب منتقل ميشود. در مورد رسانهاي نظير تلويزيون هر برنامه رسانهاي شامل سه رمزگان جداگانه تصويري (ديداري)، زباني و شنيداري است. به طور طبيعي هر يک از اين رمزگانها خود شامل تعدادي "خرده رمزگان"[4] ميشوند. در واقع، اين رمزگانها قواعدي را پديد ميآورند که نشانهها زاييده اين قواعد بوده، وجود اين نشانههاي مشترک ارتباطگيري را ميسر ميسازد. از اين ديدگاه فرهنگ و نيز ارتباطات انساني سرشار از مجموعه و ترکيبي پيچيده از پيامها و رمزگان است.
در واقع نشانهها به عنوان چيزهايي که هستند، اهميت ندارند، بلکه به عنوان ما به ازاي چيزهايي که به آن ارجاع ميدهند، واجد اهميت هستند و از معناي "ثانوي" برخوردار ميشوند و در بسياري از موارد اين معناي ثانوي بيش از اهميت معناي نشانه است بنابراين نشانهها واقعيات راستين خود را عرضه نميکنند بلکه به دروغ خود را به عنوان چيز ديگري معرفي ميکنند. براي نمونه، نمايشنامهاي را در نظر آوريد که در آن شخص اول نمايش نقش يک "مرد مست" را بازي ميکند که اين در واقع نشانه همه "مستان" تلقي ميشود. همانطور که مشاهده ميشود در اين مورد نشانه چيزي را به جاي چيز ديگري معرفي کرده است و اصولاً نشانهها همواره به جاي اشاره به امر حاضر و دمدست به امري غايب که حضور ندارد ارجاع ميدهند. به اين دليل نشانهها داراي بار معنايي هستند که اغلب همراه با استدلال و تأويلي خاص ميباشند (بابک احمدي،1370، ص24). براي مثال، شنيدن نام "رضا" بيدرنگ اين نکته را در ذهن ما تداعي ميکند که فرد مورد بحث يک مسلمان است. و يا سقوط زندان "باستيل" در فرانسه در سال 1789 نشانه سقوط رژيم فرانسه در آن تاريخ و اعتلاي ايده جمهوريخواهي است. در اينجا "باستيل" به عنوان يک نشانه نمادين ما به ازاي يک ايده قرار ميگيرد. نشانهها بيشتر اوقات جنبه نمادين پيدا ميکنند و اين حکايت از آن دارد که نشانهها جنبه ذاتي ندارند بلکه در جريان کنش و واکنشهاي اجتماعي شکل ميگيرند و در جامعه رسوب ميشوند و جنبه فوق فردي پيدا کرده، در حافظه جمعي جا ميافتند. به عنوان مثال، هم اينک در حافظه جهاني در نظام چراغ راهنمايي که بر اساس سه رنگ قرمز، سبز و زرد شکل گرفته است، نشانه تنها در چارچوب نظام قرمز= توقف، سبز= حرکت و زرد= آمادگي براي توقف، معنا پيدا ميکند، که از اين رابطه معنايي به عنوان رابطه دال- مدلولي ياد ميشود. همچنين حروف چاپي اين نوشته يک دال است و معنايي که از اين کلمات به ذهن ميرسد مدلول است و همبستگي بين اين دو نشانه را ميسازد و در واقع نشانه يک معنا است، مثلاً پرچم يک کشور دال است و معنايي که از علامت پرچم به اضافه احساسات پشت آن ميآيد نشانه را تشکيل ميدهند و اين حکايت از آن ميکند که دال يعني پرچم به تنهايي و بدون در نظر گرفتن مفاهيمي که از آن بر ميآيد (مانند حس ملتخواهي، وابستگي به يک ملت و همبستگي به هويت ملي) گوياي معناي چنداني نيست و تنها با ايجاد همبستگي با اين معناها مفاهيم مدلولي است که جهتگيري خاصي پيدا ميکند و در نتيجه نشانه با برقراري رابطه بين دال و مدلول ظاهر ميشود. در واقع، از طريق نشانهها ميتوان ذهن شناسنده نشانه (يعني مخاطب) را مورد هدف قرار داد و معاني مورد نظر را با توجه به ساختار ذهن مخاطب بدان القا نمود.
2-3- خاصيت نشانگي و نظام ايدئولوژي[5]
حيات ذهني و فکري انسانها فرآيندي نمادين است و يکي از نقشهاي ضروري ذهن، نمادسازي است. نمادها حوزه معنايي خاصي دارند و استعداد نمادسازي، به صورت قابليت در انسانها وجود دارد. اين امکانات در جريان رشد ذهن تنوع پيدا ميکنند. نمادها مجموعهاي بسيار وسيع و متنوع از صورتهاي بياني در اختيار فرد قرار ميدهند و فرد ميتواند آزادانه از بين صورتهاي نمادين دست به انتخاب بزند، اما در عين حال محدودة کم و بيش ثابت نمادين وجود دارد که انتخابهاي بياني در چارچوب اين محدوده صورت ميگيرند و بدون وجود اين نظم نمادين، امکان شکلگيري و انتقال معنا وجود ندارد. نمادها ذرههايي جدا افتاده نيستند بلکه مجموعه آنها معناها و ارزشهاي مشترک را پديد ميآورند. ناديده گرفتن نقش ارتباطگيري نمادين بين انسانها ممکن نيست، زيرا موجب انتقال نمادها از نسلي به نسل ديگر ميشود.
وجود صورتهاي نمادين ذهني نه تنها بر پيچيدگي ذهن بشر ميافزايد بلکه موجب ميشود که ايدهها و باورها و نشانهها خصلت چندمعنايي پيدا کنند، يعني از چند جهت بتوان آنها را تفسير کرد، به همين دليل تفسيرهاي متعدد مجال بروز مييابند و تفسيرهايي درباره يک موضوع واحد، گاه به نتايجي کاملاً متعارض ميانجامند. از طرفي ديگر ايده و باورها و نشانهها به شدت تحت تأثير قدرت و نظمهاي نمادين مختلفي قرار ميگيرند و اگر بار معنايي عاطفي و هيجاني را نيز بر آنها بيفزاييم اين مسئله شدتي بيشتر پيدا ميکند. در واقع واژهها فينفسه داراي معاني خاصي نيستند بلکه انسانها معاني را به واژهها نسبت ميدهند و از سويي ديگر ايدهها جنبه بينالاذهاني داشته، با انتقال به ديگران جنبه جمعي پيدا ميکنند و در جريان مراوده رد و بدل ميشوند، اما معناهايي که فرد در ذهن دارد و منشاء نمادين دارند، دقيقاً نميتوانند به همانگونه منتقل شوند، چون در جريان ارتباطگيري بخشي از اطلاعات و معناها به هرز ميروند. "خاصيت نشانگي" زماني پديدار ميشود که مفاهيم به صورت "بستهبندي شده" منتقل شوند، يعني معناهاي اضافي آن زدوده شوند و به شکلي ثابت درآيند و در اين صورت معناي ايدهها سادهتر و انتقالپذيرتر ميشود و اگر چه به انرژي کمتري براي انتقال ايدهها نياز است، اما در عين حال از غناي مفهومي متن کاسته شده و متن فرهنگي به سوي تک منطقي شدن حرکت ميکند.
ايدهها با حرکت به سمت خاصيت نشانگي خصلت ارجاعي قويتري خواهند يافت و کمکم در چارچوب قراردادها تحکيم ميشوند. انسان نيز در چنبرة چنين قراردادهاي نانوشتهاي متولد ميشود. البته خاصيت نشانگي هميشه چيز بد و خطرناکي نيست و سابقهاي ديرين در انديشه بشري دارد. براي مثال، نمونه بارز آن را ميتوان در رياضيات (استفاده از اعداد و علائم براي بيان دقيق روابط رياضي بر اساس رمزگذاري) مشاهده کرد.
خاصيت نشانگي در يک ميدان گفتماني [6] شکل ميگيرد (براي آشنايي با ميدانهاي گفتماني رک به: Chris weeded,1998,p35 (. مفهوم "ميدان گفتماني" در شکل دادن به زبان، نهادهاي اجتماعي، ذهنيت و قدرت نقش دارد و همه اين عوامل را به هم مرتبط ميسازد. در واقع ميدانهاي گفتماني شامل راههاي مختلف معنا دادن به جهان و سازماندهي فراگردها و نهادهاي اجتماعياند و اين ميدانهاي گفتماني ذهنيتهاي گوناگون را ميسازد. خاصيت نشانگي، ميدانهاي گفتماني را به ترتيبي خاص در ميآورند. اين ميدانهاي گفتماني در درون يک فرهنگ يا تمدن قرار دارند و به فراگردها و نهادهاي اجتماعي جهتي خاص ميدهند و ايدئولوژيهاي حاکم و پايگان قدرت را به گونهاي سازمان ميدهند که در خدمت اجراي سياست خاصي باشند و گفتمانهاي نشئت گرفته از خاصيت نشانگي به جاي سازگاري بر تعارض و کشمکش تأکيد ميکند و بجز "خود" به چيز ديگري احترام نميگذارد و حاضر به دريافت پيامهايي نيست که به صورت مألوف رمزگذاري نشده باشد.
به اين دليل خاصيت نشانگي، گفتمان مسلط در يک تمدن و فرهنگ را به آن سو سوق ميدهد که حقيقت را يکدست و جزمي ببيند. در اين تلقي گرايشي شديد به بيانهاي خطابي و ايدئولوژيک و سيطرهجويانه آنچنان که در سخنان جرج بوش مشاهده ميشد وجود دارد و اينها عناصر گفتمان مسلط را ميسازند. در اين صورت، با تقويت عناصر ايدئولوژيک در گفتمان غربي، معناها ساده شده، تغيير شکل داده، پويايي خود را از دست ميدهند. در واقع معاني ايدئولوژيک آنها پيام را با توصيفي از امور واقعي آغاز، سپس براي توجيه آن واقعيت تلاش ميکند و در ادامه به تدريج آن را از طريق شکلگيري يک فراگرد رمزگاني به جامعه القا ميکند. گفتمانهاي ايدئولوژيک در کشورهاي غربي از طريق تبليغات و اغواگري افکار عمومي نوعي انحراف در ارتباطات را پديد آورده، قابليت ارتباطگيري اشخاص را مخدوش ميکند به صورتي که توانايي افراد در اين جوامع براي تماس و ارتباط منظم با يکديگر به شدت افت ميکند و به قابليتهاي طبيعي انسان براي ارتباط آسيب وارد مينمايد.
ايدئولوژيها با از شکل انداختن رابطه گيرنده و فرستنده و رمزگذاري انحراف پيامها، در فرآيند ارتباط انحراف ايجاد ميکنند و قابليت ارتباطي انسانها را به شدت کاهش ميدهند.
براي نمونه، در نظامهاي غربي با ارائه دادن يک مفهوم خودمحور و ايدئولوژيک از مفهوم "عدالت" و "آزادي" درصددند معاني اين واژهها را به مفاهيم مورد نظر خود کاهش دهند و تفسير نمايند و با اين ويژگي آنها را به ذهن انسانها القا کنند.
1- بارت، رولان، (1375)؛ اسطوره امروز؛ (ترجمه شيريندخت دقيقيان)؛ تهران: نشر مرکز.
2- بارت، رولان،(1380)؛ اسطوره در زمان حاضر؛ (ترجمه يوسف اباذري)؛ فصلنامه ارغنون، سال5، شماره 18.
3- محمد رضايي، (1385)؛ درآمدي بر اهريمنسازي مسلمانان در رسانههايغربي؛ صدا و سيما. (برگرفته از سايت موعود).
4- ضيمران، محمد، (1379)؛ ژاک دريدا و متافيزيک حضور؛ تهران: نشر هرمس.
5- متز، ک،(1376)؛ نشانهشناسي سينما، تهران: کانون فرهنگي، علمي و هنري ايثارگران.
6- Discursive field]
منبع : فصلنامه عملیات روانی ، شماره 21
عليرضا بياباننورد